مقدّمه
برای شناختن خدا راههای فراوان و گوناگونی وجود دارد که در کتابهای مختلف فلسفی، کلامی، بیانات پیشوایان دینی و متن کتابهای آسمانی به آنها اشاره شده است که این دلایل و براهین از جهات مختلفی با هم متفاوتند؛ مثلا در بعضی از آنها از مقدّمات حسّی و تجربی استفاده شده، در حالی که بعضی دیگر از مقدّمات عقلی محض تشکیل یافتهاند و بعضی مستقیماً در صدد اثبات خدا هستند، در صورتی که بعضی دیگر تنها موجودی را اثبات میکنند که وجودش مرهون موجود دیگری نیست (واجبالوجود) و برای شناخت صفات او میبایست براهین دیگری اقامه شود.
صفات سلبیّه
یکی دیگر از لوازم واجبالوجود، بساطت و مرکبنبودن از اجزا است؛ زیرا هر مرکبی نیازمند به اجزایش میباشد و واجبالوجود از هر گونه نیازی منزه و مبرّا است.
و اگر فرض شود که اجزای واجبالوجود وجود بالفعلی ندارند؛ بلکه مانند دو پارهخطِ مفروض در ضمن یک خط هستند، چنین فرضی نیز باطل است؛ زیرا چیزی که دارای اجزای بالقوّه باشد، عقلاً قابل تجزیّه خواهد بود، هر چند در خارج تحقّق نیابد و معنای امکان تجزیّه، امکان زوال کلّ است؛ چنانکه اگر خط یک متری به دو پارهخط نیممتری تقسیم شود، دیگر خط یک متری وجود نخواهدداشت؛ در حالی که واجب الوجود امکان زوال ندارد.
و چون ترکیب از اجزای بالفعل و بالقوه از خواصّ اجسام است، ثابت میشود که هیچ موجود جسمانی واجبالوجود نخواهد بود و به دیگر سخن، تجرّد و جسمانینبودن خدای متعال ثابت میگردد.
و نیز روشن میشود که خدا قابل رؤیت با چشم و قابل ادراک با هیچ حس دیگری نیست؛ زیرا محسوسبودن از خواص اجسام و جسمانیّات است.
از سوی دیگر، با نفی جسمیّت سایر خواص اجسام مانند: مکانداشتن و زمانداشتن نیز از واجبالوجود سلب میشود؛ زیرا مکان برای چیزی تصوّر میشود که دارای حجم و امتداد باشد و همچنین هر چیز زمانداری از نظر امتداد و عمر زمانی قابل تجزیّه میباشد و این نیز نوعی امتداد و ترکیب از اجزای بالقوه به شمار میرود.
و سرانجام، با نفی زمان از واجبالوجود، حرکت، تحول و تکامل هم از او نفی میشود؛ زیرا هیچ حرکت و تحولی بدون زمان امکانپذیر نیست.
بنابراین کسانی که برای خدا مکانی مانند عرش قایل شدهاند یا حرکت و نزول از آسمان را به او نسبت دادهاند یا او را قابل رؤیت با چشم پنداشتهاند یا وی را قابل تحوّل و تکامل شمردهاند، خدا را به درستی نشناختهاند.
به طور کلی هر گونه مفهومی که دلالت بر نوعی نقص و محدودیّت و نیاز داشته باشد از خدا نفی میشود و معنای صفات سلبیه الهی همین است.
علّت هستیبخش
علّت به معنای عامّش بر هر موجودی که طرف وابستگی موجود دیگری باشد اطلاق میگردد و حتی شامل شروط و معدّات هم میشود؛ اما علتبودن خدا برای مخلوقات به معنای هستیبخشی است که قِسم خاصی از علیّت فاعلی میباشد.
میدانیم که برای روییدن گیاه، وجود بذر، خاک مناسب، آب، هوا و ... ضرورت دارد و نیز لازم است که یک عامل طبیعی یا انسانی بذر را در خاک بیفشاند و آب را به آن برساند و همه اینها طبق تعریف علت، از علتهای رویش گیاه به شمار میروند.
این علتهای گوناگون را میتوان از دیدگاههای مختلف به اقسامی تقسیم کرد؛ مثلاً آن دسته از علل که وجود آنها همواره برای معلول ضرورت دارد، «علل حقیقی» و آن دسته دیگر که بقای آنها برای بقای معلول لازم نیست (مانند: کشاورز برای گیاه) «علل اِعدادی» یا «معدّات» نامیده میشوند و علتهای جانشینپذیر را «علل جانشینی» و سایر علتها را «علل انحصاری» مینامند.
اما نوع دیگری از علت هست که با همه آنچه در مورد رویش گیاه گفته شد، تفاوت دارد و نمونه آن را میتوان در مورد نفس و بعضی از پدیدههای نفسانی ملاحظه کرد. هنگامی که انسانی یک صورت ذهنی را در ذهن خود ایجاد میکند یا تصمیم بر انجام کاری میگیرد، پدیدهای نفسانی و روانی به نام «صورت ذهنی» و «اراده» تحقّق مییابد که وجود آن منوط به وجود نفس است و از این روی، معلول آن به شمار میرود؛ولی این نوع معلول به گونهای است که هیچ استقلالی از علتش ندارد و نمیتواند جدا و مستقل از آن وجود داشته باشد. در عین حال فاعلیت نفس نسبت به صورت ذهنی یا اراده مشروط به شرایطی است که از نقص و محدودیت و ممکنالوجودبودنِ آن نشأت میگیرد. بنابراین فاعلیت واجبالوجود برای جهان از فاعلیت نفس نسبت به پدیدههای روانی هم بالاتر و کاملتر است و نظیری در میان سایر فاعلها ندارد؛ زیرا او بدون هیچ گونه نیازی معلول خود را به وجود میآورد، معلولی که تمام هستیش وابسته به اوست.